رمان «دخمه» اثر ژوزه ساراماگو، نویسنده پرتغالی(۲۰۱۰-۱۹۲۲) برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۹۸ میلادی است. منحصربهفردترین ویژگی آثار ساراماگو عدم کاربرد نشانگان سجاوندی به صورت متداول و استفاده از جملات بسیار طولانی است. او گاه در دل داستانهای خود از جملات طعنه آمیزی استفاده میکند که ذهن خواننده را از حوادث تخیلی و غالباً تاریخی داستان خود به واقعیتهای جامعه امروز معطوف میکند. نوک پیکان کنایههای ساراماگو معمولاً مقدسات مذهبی، حکومتهای خودکامه و نابرابریهای اجتماعی است. «دخمه» داستان پیرمردی ۶۴ ساله به نام «سیپریانو الگور» است که در دهکدهای نزدیک شهری بزرگ زندگی میکند. در این شهر مکانی بنام مجتمع مرکزی وجود دارد که خود شهری بزرگتر و مرموزتر است. ساکنان زیادی در این مجتمع زندگی میکنند که همه امکانات شهری و رفاهی برایشان فراهم است و آرزوی خیلیها است که در این مجتمع زندگی کنند. مجتمعی که هر کسی اجازه سکونت در آن را ندارد و بهوسیله نگهبانانی حفاظت و کنترل میشود. از قضا شوهر تنها فرزند سیپریانو یکی از نگهبانان مجتمع مرکزی است و انتظار ترفیعی را میکشد که با آن بتواند برای زندگی به یکی از آپارتمانهای کوچک مجتمع مرکزی نقل مکان کند. ترفیعی که داماد پیرمرد و دخترش برای آن لحظه شماری میکنند و اما خود او، در دل از آن بیزار است: «مارسیال گاچو بار دیگر به ساعتش نگریست و آه کشید. آیا به موقع خواهند رسید؟ هنوز به مرکز شهر نرسیده و مجبور بودند از چند خیابان شلوغ عبور کنند؛ گردش به چپ، گردش به راست، دوباره به چپ، دوباره به راست، باز به راست، باز به راست، چپ، چپ، راست، مستقیم، و سرانجام به یک میدان خواهند رسید که آن جا مشکلات ترافیکی پایان خواهد یافت و یک بلوار، مستقیم به سمت مقصد هدایتشان خواهد کرد؛ همان جا که نگهبان شب در انتظار ورود مارسیال گاچو به سر میبرد و همان جا که قرار است کوزهگر، سیپریانو آلگور، بار خود را خالی کند. در آن انتها، یک دیوار سیاه و خیلی بلند، بلندتر از بلندترین ساختمانهای اطراف بلوار، راه را مسدود میکند. البته در واقع مسدود نمیکند، بلکه خطای دید باعث چنین تصوری میشود. آن دیوار، قسمتی از یک ساختمان عظیم است...»
بستابه و متین دو جوانی هستند که به هم علاقه دارند اما به سبب غرورشان از عنوان کردن و پرده برداشتن ازاین عشق و علاقه سر باز میزنن هر کدام منتظر هستند تا دیگری سخن از عشق به میان بیاوردو این موضوع باعث شده است که دو سال از عمر خود را در بلاتکلیفی سپری کنن بستابه به خاطر شغلش زیاد سفر میکندو متین دوستی صمیمی دارد به اسم سروش که همیشه رازها و درد دلاهای خود را با او در میان میگذاردسروش مهندس معمار است و کاری به اون پیشنهاد میشود که متین را برای همراهی و کمک با خودش میبرد و در مهمانی...
داستان در مورد دختریه به اسم آرام خانواده ازش متنفرن, چون اون قاتله شاید درست باشه شایدم نه ,,اما آرام نمیدونه و گیج شده چون اون حافظشو ازدست داده. تواین راه ,آرام مجبور خدمتکار بشه .
اصلا آرام چرا حافظشو از دست داده و قاتل کیه ؟ چرا نرفته زندان ؟چرا خدمتکار میشه
فروشگاه فایل کیا؛
منبع جامع انواع فایل...
چنانچه فایل مد نظرشما در بین فایل های بارگذاری شده در سایت موجود نبود،می توانید از طریق دایرکت پیج اینستاگرام@kiyafile.ir سفارش دهید.